خدایا...
[ شنبه 93/5/4 ] [ 5:29 عصر ] [ هـــــورســــا ]
[ نظرات () ]
بغضـ رنگـسختـ استـ بغضـ داشتهـ باشیـ و بغضتـ را هیچـ آهنگیـ نشکند...√√√ |
عوض کردنِ دنیا...!بــراے ِعوض کـرد ن ِدنـیـآ [ شنبه 93/5/4 ] [ 5:20 عصر ] [ هـــــورســــا ] [ نظرات () ] و من دورترین آواز یک دوست داشتن...قلبی دارم خسته از تپیدن [ شنبه 93/5/4 ] [ 5:14 عصر ] [ هـــــورســــا ] [ نظرات () ] سلامسلاااااااااااااام چه طورین؟؟؟؟ دماغا چاقه؟؟؟ امروز دوستم اومده میگه قرار بذاریم با بچه ها همو ببینیم ما هم که همگی پایه قبولیدیم... هیچی دیگه ما رفتیم...یک ساعت گذشت...هیچی نشد... بنابراین یکم که گذشت تک تک قاب دیواریا رو فرستادیم پی نخود سیاه...و شروع کردیم به سرکار گذاشتن قاب دیواریای قدیم...و همگی با هم اتحادی داشتیم که اگه جنگ هم بود ما میبردیم... اما...چشمتون روز بد نبینه...قاب دیواریای نو متوجه سرکار بودنشون شدن و این شکلی داشتن می اومدن... که ناگهان پای یکی از قاب دیواریا پیچ خورد و شپلخ...فرش زمین شد...و ما فرصت بستن فلنگ رو پیدا کردیم...ثانیه ای بعد هم اثری ازمون نبود...در حال گفتن مبارک باشه به هم بودیم... که ناگهان دو تا از دوستان خودی سر یکی از قاب دیواریا همدیگه رو داشتن میکشتن...
هیچی دیگه کلا همگی با هم درگیریم...خودمم میدونم پست چرتی گذاشتم...خو میخواستم یه بارم شده من باشم که میگه واقعی واقعی [ جمعه 93/5/3 ] [ 5:9 عصر ] [ هـــــورســــا ] [ نظرات () ] |
هورسا هستم...2 ساله از کرج...خونمون هم تو باغچه س...اعصابمم زیر درخت آلبالو گم شده...:D
درباره وبلاگ آرشیو ماهانهآرشیو موضوعیپیوندهاشیک نمادیگر امکاناتبازدید امروز: 17 بازدید دیروز: 7 کل بازدیدها: 33661 |
| [ طراحی توسط شیک نما ] |
(فکر عملشو بکنین پس
نیم ساعت بعد شد بازم هیچی نشد...
...بعد از ده دقیقه ما تصمیم گرفتیم حالا که هیچی نمیشه ما خودمون یه کاری کنیم که یه چی بشه...
...:)جنابعالی هم الان حق نداری بنویسی تو روحت...عمه هم ندارم...به من چه مگه من گفتم پستمو بخون ها؟؟؟؟